Sadi'nin gazelini Şehrâm Nâzirî söylüyor. Timur Mustafayev ise bunun Türkçesini biraz değiştirilmiş versiyonuyla söylüyor:
Shahram Nazeri - Ey Sârebân aheste rân:
Timur Mustafayev, Sarvan
Shahram Nazeri - Ey Sârebân aheste rân:
ای ساربان آهسته ران، کآرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم میرود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم میرود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم میرود
باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم، واندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم، کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمیآرم جفا، کار از فغانم میرود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم میرود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم میرود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم میرود
باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم، واندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم، کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمیآرم جفا، کار از فغانم میرود
Timur Mustafayev, Sarvan
Yorumlar
Yorum Gönder